بررسی فیلم پرندگان کوچک و بزرگ | بازها و گنجشکها | The hawks and the sparrows 1966
در دهه ۶۰ میلادی، فضای سیاسی و اجتماعی ایتالیا بسیار ملتهب و متغیر بود. موج بزرگ صنعتی شدن و مهاجرت روستاییان به شهرها شروع شده بود. همزمان کلیسا و مذهب، نفوذ و قدرت خود را به دلایلی همچون افزایش سطح آگاهی ها و رشد بار علمی دانشگاها و توزیع نابرابر ثروت و رفاه اجتماعی، رو به کاهش می دید. به موازات این نابرابری های اقتصادی و اجتماعی، جریانات فکری انقلابی و دانشجویی جدید طرفداران زیادی پیدا کرده بود و گرایشات مارکسیستی و سوسیالیستی، بشدت رواج پیدا کرده بود.
این تحولات بزرگ اجتماعی و سیاسی، مسبب تولید و انتشار آثار مهم و جنجالی هنری و ادبی در ایتالیای آن زمان شد. یکی از چهره های تاثیرگذار آن زمان، پیر پائولو پازولینی بود که هم در حوزه های ادبی و تالیفی فعالیت داشت و هم آثار مهمی رو بصورت فیلم و مستند منتشر کرد.
پازولینی که ابتدای کارش، روزنامه نگاری انجام می داد؛ بعدها فعالیت های دانشجویی و انقلابی اعتراضی رو پیش گرفت. وارد حزب کمونیست شد اما به دلیل حاشیه های شخصی (همجنس باز بودن) و تضاد تفکری که با ایدئولوژی حزب پیدا کرد؛ از اونها فاصله گرفت و حتی بعدها به منتقد سرسخت مارکسیسم تبدیل شد. پازولینی، همیشه از تضاد اقتصادی و اجتماعی گله مند بود و نظام سرمایه داری رو بشدت نقد می کرد. همچنین نسبت به باورهای مذهبی و تفکرات سنتی کلیسا هم واکنش نشون می داد.
یکی از آثار اولیه و مهم پازولینی که با تمرکز بر همین تحولات اجتماعی و نگاه انتقادی به دین، سیاست و ایدئولوژی ساخته شده، فیلمی با عنوان اصلی «پرندگان بزرگ و کوچک» | Uccellacci e uccellini که در سال ۱۹۶۶ منتشر شده. فیلمی در سبک نئورئالیسم تازه شکل گرفته در آن زمان، داستان همراهی پدر و پسری از طبقه متوسط و سرمایه دار، با یک کلاغی به عنوان نماینده جریان روشنفکری و چپ گرایی آن زمان در طول سفری پرحاشیه هست.
پازولینی اغلب، در فیلم هایش اعتقادات و نظرات شخصی خودش را هم بیان کرده و به نوعی شخصی شده هستن؛ از جمله در همین فیلم که با پرسش و پاسخ های چالشی پدر و پسر همراه هست، چرا که در زندگی واقعی هم پازولینی با پدرش همیشه مباحثه و اختلاف نظر داشته؛ پدر وی یک نظامی طرفدار سرسخت موسولینی و فاشیسم بوده و خود پائولو، جوانی منتقد و آزادی خواه. همینطور پازولینی دشمن سرسخت ریاکاری بورژوازی و دینداری سطحی بود. نفرت او از فاشیسم در نهایت به نوعی وسواس و خشم بدل شد که نتیجه آن را در فیلم سالُو یا ۱۲۰ روز سودوم دیدیم، فیلمی که احتمالاً در مرگ زودهنگام او بیتأثیر نبود!
شاخصه متمایز دیگر در آثار پازولینی، سبک خاص فیلمسازی وی می باشد. آثار آغازین او مانند آکاتونه (1961) و مادرِ رم (1962) و همین پرندگان بزرگ و کوچک در سال 1966 به وضوح تحت تأثیر نئورئالیسم ایتالیایی بودند که بخاطر علاقه خود پازولینی به نوع نگاه ویتوریو دسیکا، از پیشگامان نئورئالیسم ایتالیایی، بود. سپس به ساخت فیلمهایی چون دکامرون (1971)، قصههای کنتربری (1972) و شبهای عربی (1974) پرداخت که بر اساس آثار ادبی معروف بودند. در این فیلم ها، او ضمن نمایش عشق خود به زیباییشناسی و نقاشی ایتالیایی، از نمایش بدن، شهوت و برهنگی ابایی نداشت. چیزی که دیگران تجاوز از مرزهای اخلاقی، میدانستند؛ برای پازولینی نوعی صداقت در نمایش واقعیت بود. او میخواست از دروغ سینمایی دوری کند و آثارش هرچه بیشتر به واقعیت سینمایی و زندگی نزدیک باشند.
در خصوص فیلم موردنظر ما، جدای از داستان عجیب و غیرمعمول فیلم، از همان شروع و مشاهده تیتراژ هم متوجه خواهیم شد که سبک متفاوتی رو قراره تماشا کنیم. این تیتراژ آغازین فیلم، به گونه ای جالب طراحی شده؛ با بکاربردن سمفونی ای پرشور و خوانش متنی طنزگونه که معرفی کننده فیلم و عوامل اجرایی و هنری اثر هست. زمانی که عنوان فیلم گفته می شه، صدای سوت و چهچهه پرنده ها رو می شنویم که در همراهی با موسیقی کلاسیک هم بر زیبایی و گیرایی اثر افزوده و هم مارو با خط داستانی آشنا می کنه که در این فیلم قراره در مورد پرندگان و انسان ها صحبت بشه و مکالماتی بینشون شکل بگیره. در ادامه که عوامل فنی معرفی میشن، وقتی صحبت از تهیه کننده میشه؛ با جملات جالبی ارائه می شه:
با تهیه کنندگی، موقعیت خود را به خطر انداخت!
همینطور وقتی کارگردان معرفی میشه:
با کارگردانی، شهرت خود را به در معرض تهدید قرار داد
پس متوجه میشویم که این فیلم قرار است مخاطب و مردم را به چالش بکشد و موضوعاتی رو طرح کند که با انتقادات زیادی رو به رو خواهد شد.
اولین جمله ای که با شروع فیلم دیده می شود، اینطور نوشته شده:
Dove va l'umanità? Boh!
Succo di un'intervista di MAO a Mr. Edgard Snowانسانیت به کجا میرود؟ چه میدانم!
خلاصهای از مصاحبه مائو با آقای ادگار اسنو
ادگار اسنو، روزنامه نگار و نویسنده آمریکایی بوده که در زمان به قدرت رسیدن حزب کمونیست چین به رهبری مائو، جزو اولین خبرنگارانی بوده که به سرزمین چین سفر کرده و با رهبران ارشد سیاسی اونجا ملاقات و مصاحبه هایی انجام داده و کتاب ها و خلاصه های از این سفرها و گزارشات رو منتشر کرده. پازولینی، با زبانی طنز و انتقادی، خلاصه ای از این صحبت های مائو به نمایندگی از قدرت سیاسی کمونیسم، رو با استفاده از این جمله که هدف و مسیر انسانیت از نظر اونها، با وجود اینهمه ادعا برای برابری و رشد زندگی اجتماعی و رفاهی انسانها، هنوز نامشخص و نامفهوم هست بیان می کنه. این ناتوانی در تعیین سرنوشت و مسیر زندگی انسانی، در طول فیلم هم مشخص میشه و شاهد تقابل جریان های فکری و سیاسی با یکدیگر هستیم و هرکدام ادعای درستی و حقیقت رو دارن، اما در نهایت بطور کامل و ایده آل نمی توانند مسیر درست و برابری رو برای مردم ترسیم کنند و هرکدام به گونه ای دارای نقص هستند و شکست میخورن.
حضور بازیگر کمدین و شخصیت محبوب هنری تلویوزیونی ایتالیای آن زمان یعتی Antonio de Curtis که با عنوان هنری توتو / Toto / Totò شناخته می شه؛ بعنوان نقش اول، تاثیر بسیار زیادی در گیرایی، شهرت و زیبایی فیلم داشته. توتو با بازی زیبای خودش، به سوالات چالشی پسرش با زبانی شوخی و کنایه ای جواب میده. پسر هم بازیگر فعال فیلم های پازولینی، نینتو داولی / Ninetto Davoli هست.
اولین صحنه از تاثیر سیک زندگی جدید در سطح شهر رو هنگام ورود توتو و پسرش به کافه ای می بینیم؛ جایی که تعدادی جوان دانشجو، با آهنگی که غربی و احتمالا آمریکایی هست مشغول رقصیدن هستند که این صحنه برای پدر جالب و بدیع بود.
در ادامه با صحنه فوت یکی از اهالی مواجه می شن، همین باعث میشه که به موضوع مرگ بپردازن. پدر جملات جالبی رو میگه:
خوش به حال بیچاره فقیر! چون کمتر کسی میفهمه که مرده! می نویسن فلانی مرد...
ولی برای یک آدم پولدار، مردن مثل پرداخت صورتحساب زندگیه.
پولدار برای زندگی چیزایی رو پرداخت کرده و رفته، اما فقیر بیچاره، چیزی از زندگی نگرفته و رفته! بیچاره، از یک مرگ به مرگ دیگری میره...
در همین حین که توتو و نینتو مشغول صحبت هستن؛ صدایی رو میشنون که اونها رو خطاب قرار میده؛ ناگهان متوجه حضور کلاغی در اطرافشان می شوند که با اونها صحبت می کنه و قصد همسفر شدن با پدر و پسر رو داره. با شروع این مصاحبت، نوشته ای برای ما خوانده میشه:
Il cammino incomincia, e il viaggio è già finito
راه تازه آغاز میشود، اما سفر از پیش به پایان رسیده است.
مفهوم این جمله میتونه این باشه که شروع مسیری، پایان مسیر دیگری است؛ یا سرنوشت و مسیر جدید از پیش تعیین شده و فقط ما دنباله رو سرنوشت هستیم. در نگاهی عمیق تر، وقتی کسی به درک بالایی میرسد، میفهمد که آغاز و پایان یکی هستند. یعنی خودِ راه همان هدف است. «سفر» در واقع در درون تو جریان دارد، و وقتی شروعش میکنی، در حقیقت به مقصد رسیدهای! از همین شروع سفر با کلاغ فیلم هست که باورها و اعتقادات به چالش کشیده میشه و نتایج مختلف مسیرهای فکری رو خواهیم دید.
کلاغ خودش رو نماینده روشنفکری و جریان مارکسیستی معرفی می کند؛ بطور دقیقتر خودش را اینگونه توضیح می دهد:
اسم کشورم، ایدئولوژی است و در پایتخت زندگی می کنم، در شهر آینده، در خیابان کارل مارکس ... پدر و مادرم، آقای تردید و خانم وجدان هستند...
کلاغ در ادامه، داستانی رو از دو راهب مسیحی تعریف می کنه که ماموریتی به آنها داده میشه که با تلاش و ممارست، دو گروه از پرندگان رو مورد وعظ و نصیحت قرار بدهند و آنها را با ایمان الهی و مذهب آشنا کرده و به راه راست هدایت نمایند. این دو گروه، بازها یا شاهین ها، بعنوان نماینده پرندگان بزرگ و قدرتمند و با طبع خشن و وحشی، و گروه دیگر گنجشک ها بعنوان پرندگان کوچک و ضعیف تر و آرام تر. از همین خاطر هست که در منابع انگلیسی، عنوان فیلم به The hawks and the Sparrows ترجمه شده، یعنی بازها و گنجشک ها. چرا که عمده فیلم، حول ماجرای ماموریت دو مبلغ مذهبی (که در فیلم بصورت نمادین همان پدر و پسر نشان داده می شوند) برای قانع کردن این دو گروه پرنده می گذرد. این دو گروه بازها و گنجشک ها به عنوان نمادی از دو طیف جامعه انسانی، یعنی گروهی ثروتمند و دارای دست برتر، و گروهی ضعیفتر و آسیب پذیرتر هستند.