امشب دیدن فیلم Sacrifice رو به پایان رسوندم، اثری از تارکوفسکی بزرگ. این اولین فیلمی بود که از تارکوفسکی میدیدم، و البته انتخاب مناسبی برای شروع آشنایی باهاش نبود؛ چرا که آخرین اثر این کارگردان برجسته به حساب میاد. در هرصورت، همونطور که شاید بدونین، مشخصه فیلمای تارکوفسکی، صحنه های دیالوگ محور و روند کند داستان و بازیگریه، این موضوع شاید برای همه خوشایند نباشه، من خودم هم در چندروز تونستم فیلم بطور کامل ببینم!
در مورد خود فیلم بخوام بگم، تا پیش از اینکه اطلاعات بیشتری رو ازش بخونم تو نت، برام جالب بود با اینکه کارگردان روسیه، اما فیلم به زبان سوئدی ساخته شده!
مشخص شد که تارکوفسکی هم از شیفتگان اینگمار برگمان سوئدی، کارگردان مورد علاقۀ منه! این علاقه جناب تارکوفسکی، نه تنها در انتخاب زبان سوئدی برای ساخت فیلم تاثیر گذاشته، حتی بازیگر نقش اول (الکساندر)، تصویربردار و چندتن از عوامل تهیه کنندگی هم از جمله افرادی بودن که با برگمان سابقه همکاری داشتن، مضافاً که لوکیشن فیلمبرداری هم نزدیک به محل اختصاصی اکثر فیلمای برگمان انتخاب شده.
در مورد داستان فیلم و تفسیر کلی، میتونم شما رو به این نوشتۀ خوب که با دیدگاه و تفسیر خودمم از فیلم همخونی داره، ارجاع بدم. فیلم به شدت دیالوگ محور، و سرشار از جمله های تاثیرگذار و قابل تامله که حتماً باید در موردشون با صرف وقت بیشتری، تفکر کرد. چندنمونه رو انتخاب کردم و اینجا گذاشتم.
نقل شده که گناه، آن چیزی است که غیرضروری است؛
اگر اینطور بپذیریم؛ می توان گفت که تمام تمدن ما، با گناه همراه بوده است!
من فلسفه خواندم، تاریخ ادیان و زیبایی شناختی؛
اما در نهایت خودم را گرفتار و محبوس در زنجیری کردم، که البته این بصورت خود خواهانه و از روی میل بود!
وقتی دو نفر عاشق هم می شوند؛ این عشق هرگز برای هر دو یکی نیست،
یکی بیش تر عشق می ورزد و دیگری کم تر،
و آن که کم تر عشق می ورزد کسی است که بدون فکر و درنظر گرفتن شرایط عمل می کند.